#یک دقیقه وقت برا خوندش ارزشش رو داره .. ?
#رمضان در اسارت
ماه رمضان ان سال از راه رسیده یود .مقدار غذای که دریافت میکردیم به اندازه ی بود که در فاصله افطار و سحر ان را تقسیم کنیم و روزه بگیرم، عموما غذای ظهر را برای سحر و غذای شام را برا افطار می گذاشتیم و طبق برنامه یک ساعت قبل از افطار دور کاسه ی اب گرجه فرنگی می نشستیم و هرکس به فراخور حالی که داشت دعا میخواند .ان روز نوبت حلیمه بود که دعا بخواند تو حال خودمون بودیم و بی توجه به ناله های معده مون از ته دل دعا میکردیم و سر ودستمون رو به اسمون بود، یک لحظه سرم را پایین انداختم دیدم جانوری به اندازه دو بند انگشت از میان کاسه خورش بیرون پرید ،دلم نیامد فضای روحانی خواهران را به هم بزنم ..انها چیزی ندیده بودند.موقع افطار هرچه گفتند گفتم:من میل ندارم ..
با خودم گفتم خورش که به ته برسد رد پای موش پیدا میشود ،به تنها چیزی که فکر نمی کردم این بود که ته ظرفشان فضله موش پیدا شود.هر طور بود از خوردن افطار طفره رفتم وبه تکه نانی اکتفا کردم..بعد افطاربه خواهران گفتم :ما از تنهایی در امده ایم و چند میهمان به ما اضافه شده است…. ? ? ? ? ?
#من زنده ام